شاه سلطان حسین - آیا با تسلیم شاه سلطان حسین به افغانان عمر سلسله صفویه به پایان آمد ؟
سرنوشت شوم پادشاهی حماسهساز
در چنین اوضاعِ خطرناکی، شاه طهماسب ثانی هم که از اصفهان و بعد از قزوین نیز آواره شده بود و پس از قتلِ پدرش به دستِ افغانها، خود را یکسره بی یار و یاور میدید، در برابرِ این همه خطر، کاری از پیش نمیبرد؛ تا اینکه سردارِ رشیدی از طایفه افشار که در عهد شاه اسماعیل صفوی به ابیورد خراسان کوچانده شده بودند، با همراهانِ خود به شاه طهماسب ثانی پیوست؛ و آن سردار، کسی نبود جز «نادر» که پیشتر به «نَدَر قلی» معروف بود و پس از خدماتِ شایان به شاه طهماسب ثانی، به «طهماسبقلی خان» [۳۰] نامی شد و سالاری سپاه وی را بر عهده گرفت. بنابراین، شاه سلطان حسینِ بیاراده «لباس فاخر خود را بیرون آورده، لباس یأس و ماتم پوشید و اندرون حرم میگردید و خادم و ندیم و متعلقات آنها با یکدیگر میگریستند و یکدیگر را وداع میکردند؛ و از سرای بیرون آمده، در میدان و اسواق [۲۵] خَلق را میدیدند که از قحط هلاک شدهاند و بر روی هم افتاده، [شاه] رحم و شفقتش به هیجان آمد، مثل ابر بهاری از دیده اشک میریخت و به آواز بلند میگریست.
یکی از سرداران ایران به نامِ «علیمردانخان که آثاری چند از خیانت او نسبت به شاه ظاهر شده بود، با دویست لُر عازم ولایت خود شد و قوللر آقاسی و توپچیباشی با عدهای از گرجیانِ رشید به خاکِ هلاک افتادند و اعتمادالدوله با بیست و پنج هزار نفر سپاهیان خود به جای آنکه به یاری منهزمین قیام نماید، پشت به دشمن کرده، فراریان بعضی به نواحی اطراف گریختند و بعضی دیگر به شهر آمدند. در آن هنگام، پادشاهِ ایران شاه سلطان حسین بود، پسر بزرگترِ شاه سلیمان صفوی؛ هم او که پدرش در روزهای آخرِ عمر خویش به ارکانِ حکومتی گفته بود «اگر آرامی را خواهید، پسر بزرگِ من، سلطان حسین میرزا، را به پادشاهی قبول کنید و اگر افتخار مُلک و ملت را طالبید، پسر کوچک من، مرتضی میرزا، [۱۳] را بر تخت سلطنت نشانید؛ و آنچه را شنیدید، بعد از آزمایش و امتحان به شما گفتم».
پس از آنکه محمود افغان دچار جنون شد و تختِ شاهی را به پسرعموی خویش، اشرف افغان، بخشید، در سال چهارم حکومت اشرف، «مجدداً احمدپاشا [۲۷] بنای جنگ گذاشته، فیمابین رومیه [۲۸] و افغان چنین قرار یافت که ولایتِ خوزستان و لرستان و فیلی تا کزّاز و زنجان و سلطانیه و خلخال و اردبیل با رومی؛ و ولایت سمت شرقیِ عراق و دارالمرز به افاغنه متعلّق و مقرر باشد». «شدت تأثّر وی به حدّی بود که تا دو روز از اندرون پا به بیرون نگذاشت و پس از آن هم که بر تخت جلوس کرد، بسیاری از سرکردگان و بزرگانی را که در وقت اجرای حکم [کور کردن رضاقلی میرزا] در کنارش بودند، احضار نمود و به بهانه اینکه هیچ کدام از آنان تقاضا نکرده بودند به جای رضاقلی میرزا هلاک شوند، شکنجه و هلاک کرد».
پژوهش های تاریخی
در این مرحله، دو نوبت درگیری نیروهای سید احمد با سپاهیان صفوی و دستگیری شاه وردی خان در داراب و ولی محمّد خان در کرمان، برخورد خشن سید با مردم لار که به دلیل «موافقت مذهب از جان و دل به معاونت افاغنه می کوشیدند»، نفوذ شاه وردی خان در میان سرداران سپاه سید احمد و تلاش توسط این نیروهای نفوذی برای دستگیری یا قتل سید ، خارج شدن لار از دست نیروهای سید احمد و تصرّف آن به وسیلۀ نیروهای ولی محمّد خان و سرانجام ورود سید احمد به کرمان و اطاعت و انقیاد تمامی سرداران این شهر گزارش شده است (رک: مرعشی صفوی، 1362: 66-69. Etlam .
مستوفی، یزد را اولین پایگاه فعّالیت سیّداحمد نوشته است (مستوفی، 1375: 175)؛ اما تمام منابع از ابرقو به عنوان کانون اول فعالیت او یاد کردهاند مناطق دیگری که در قلمرو فعالیتهای این جوان پرشور مرعشی صفوی قرار داشت عبارت بودند از: اقلید، سرمق3، قنقری4، مشهد ام البنی5، بوانات6،داراب، جهرم، لار، گمبرون، تون7، طبس، قاین، سیستان، میناب، سیرجان، بم و نرماشیر8 این مناطق، در محدودة جغرافیایی نیمة جنوبی کشور قرار دارد. در چنین شرایطی که سید احمد خان به شدّت درمانده شده بود و اخباری نیز مبنی بر اعزام نیرو به فرماندهی عبدالله خان نامی از بلوچ های طرفدار افغانها به همراه در گزینیها و کردها از سوی اشرف میرسید، او «ناچار به سبب عدم جمعیت و لشکر بقصد رسیدن بخدمت شاه طهماسب و استعفای جرایم و عذر سکه و خطبه خواستن، عزیمت جانب خراسان از راه بیابان نهبندان نمود» (مرعشی صفوی، 1362: 75).
برچسب: ،